من و واران



 

عارضم که بسیاری از کارشناسان امر معتقد هستند، پس از مهاجرت آدم ها بی خانمان میشن. یعنی چی؟ یعنی اینکه شهر و کشور و خونه جدید هیچ وقت جای خونه و شهر و کشوری که توش به دنیا اومدن و بزرگ شدن رو پر نخواهد کرد. یه جورایی من هم با این نظریه موافقم. اساسن برای هر مفهوم ذهنی آدم‌ها مصادیق عینی رو انتخاب می‌کنن که اگر کاربرد مکرر داشته باشه در طول مدت زمان تبدیل می شه به یه امر سخت و صعبی  که جا بجا کردن و خرد کردنش سخت می شه اما از اونطرف نباید فراموش کرد که «هرآنچه سخت و استوار است،دود خواهد شد و به هوا خواهد رفت». بدینسان ما پس از مهاجرت و بالاخص پس از استفاده نکردن از کاندوم و دیگر ادوات جلوگیری و بچه دار شدن مجبور شدیم مصادیق مون از خونه، شهر و اساسن وطن رو با یک کلنگ فرضی خُرد کرده تا لااقل این بچه طفل معصوم کمتر دچار دوگانگی بشه و وطن خودش رو آزادانه تر بسازه. 

اما چیز هایی هست که اجتناب ناپذیره ، مثل زبان مادری، اعیاد و مناسبت ها و از همه مهم‌ترین خانواده، اینکه بچه اینجا عمو دایی خاله و مادر بزرگ پدر بزرگ واقعی نداره و از اونجایی که بچه آدمیزاده و نیازمند زندگی در گروهه به محض اینکه کمی عقلش می رسه شروع به شبیه سازی اعضای خانواده از میان دوست و رفیقای ما میکنه. که صد البته مزه و رنگ لعابش با تجربیات کودکی ما از عمو و دایی و. بسیار متفاوته حالا این وسط گسترش شبکه های بی پدر مادر اجتماعی و اسباب ارتباطی رو مثل واتس اپ و اسکایپ رو چه باید کرد سوالیه که منم در حال تحقیق برسی بر روی پسر برای دست یابی جوابش هستم. اما اگر بخواید یک نمونه کوچیک  براتون تعریف کنم تا عمق فاجعه رو بفهمید باید بگم که چند روز پیش در حال گفتگو با خانواده بودم که دایی بزرگم پشت صفحه تلفن ظاهر شد و شروع کرد به بازی با واران، واران که به واسطه برادر نداشتن مادر و ندادن لقب دایی از سوی ما به هیچ کدام از دوستان نمیدونست دایی چیه با شخص مذکور کلی حال کرد و به عنوان دایی او رو پذیرفت، ایران شب بود و دایی از توی حیاط چت می‌کرد و طبیعتا تصویر تاریک. اینجا روز و تصویر ما روشن. اما تراژدی زمانی رخ داد که اینجا شب شد و پسر رفت توی اتاقش که آماده خواب بشه در همین حین چشمش به پنجره اتاقش افتاد و صفحه تاریک موبایل براش تداعی شد و شروع به گشتن دنبال مرد مهربونی کرد که ما اسمش گذاشته بودیم دایی و صدا زدن او. از همه سخت تر اینه که شما به عنوان پدر یا مادر هیچ الگوی مناسب رفتاری برای موقعیت های اینچنین ندارید و عمدتن متوصل به مدلی برساخته از جهان بینی خودتون می شید. القصه که اگر مرد و زن بی خانمان زندگی کردن تا آخر عمر نیستید مهاجرت نکنید و اگر انسان آزادی نیستید حتمن از کاندوم و یا دیگر وسایل جلوگیری استفاده کنید.


معمولن وقتی بچه تون به دنیا میاد به شدت احساس می کنید که: خوب اینو که من زاییدم عمرن نتونه مچ من رو بگیره.

بر همین اساس در ابتدا تلاش می کنید یواشکی با شریک زندگیتون دعوا کنید و بگید؛ خوب اینکه بچه س و نمی فهمه. بعد ترها تو مهمونی ها بعد از خوردن یکی دو پیک عرقیات یکی دو نخ سیگار بکشید و تو چشم وجدانتون که درد می‌گیره و به شما می‌گه؛ خاک بر سرت نخور، نکش، تو دیگه بچه داری، زل بزنید و بگید؛ باباجان این بچه هنوز کوچیکه نمی فهمه. القصه این خود خفن پنداری پدر/ مادرانه در تمام شئونات پدر/مادر فرزندی اونقدر ادامه پیدا می‌کنه تا اینکه گه میزنه به روابط شما و فرزندتون و هی شما یه چیزی از اون مخفی می کنید و هی اون یه چیزی از شما مخفی می کنه تا عاقبت یه جای کار در عمل یه گود لاک بزرگ با انگشت شصت به هم نشون میدید و هر کسی میره دنبال زندگی خودش.

القصه، همه این ها رو گفتم که بگم من و واران الان در مرحله پیچوندن انجیر خشک از همدیگه ایم. چون اینجا انجیر خشک به سبک ایران گیر نمیاد و من یواشکی می‌ریزم تو جیبم که واران گیر نده من هم نمی خوام و همه رو بخوره و زود تموم بشه و به جاش بهش گردو، بادوام زمینی، نون خشک و در مواردی چیپس دادم تا بکشه بیرون و بگذاره تو خلوت خودم انجیر خشکم رو سق بزنم و در اون کنج خلوت زیر لب بهش بگم : آخه تو چه می فهمی انجیر خشک ایران یعنی چه و یه نفس عمیق بکشم و فوت کنم سمت ایران.


 

صبح طبق معمول ساعت 5:30 با لگد پسر که نصف شبا از تو اتاقش بدو بدو میاد و وسط ما می خوابه بیدار شدم. لگدش مثل ساعت شماطه دارهای قدیم بسیار دقیق، حساب شده و موثره. مستقیم می زنه تو بیضه یا شکم. جوری که به هیچ وجه نمی شه پیجوندش و به خواب ادامه داد. 

لگدِ پسر معانی متفاوتی داره که باید با بر اساس شواهد تحلیل و بررسی کنی ( تو اون حال خواب آلودگی دم صبح) یکی از معانی اینه که بیدار شو من حال نمی کنم بخوابی، معنی دیگه اینه که " هوی برو اونور به مادرم نچسب" و معنای ثابت همیشگی شیر می خوام. البته این آخری به این سادگی ها هم نیست چون پسر سی و شیش تا لیوان و شیشه شیر متفاوت و رنگارنگ داره که هر روز هوس میکنه تو یکی شون شیر بخوره و از اونجایی که زبون نداره که بگه کدوم ، تو باید حدس بزنی ویکی یکی امتحان کنی که کدوم یکی رو می خواد. گاهی مشکل تو همون دوسه تای اول حل می شه ولی اغلب مواقع این منم که در نقش یه پدر اصیل ایرانی با یه "گور پدرت قرومساق یا بخور یا بِکپ" مسئله رو حل می کنم. خلاصه که ساعت پنج تا 6 روابط پدر و فرزندیمون بر اساس لگد متقابل پایه ریزی میشه.

صبح یک پدر خانه دار اینجوری آغاز میشه. 

"ما اون نسل سوخته ای هستیم که در کودکی با لگد پدر در شکم و در جوانی با لگد پسر در زیر شکم از خواب بیدار شدیم" 

(مو . جی)


من یک پدر حدودن سی و شش ساله هستم که بر حسب اتفاق درست در اولین روز سی و چهار سالگی ازدواج کردم و بسیار اتفاقی شیش ماه بعد به امریکا مهاجرت کرده و درست چند روز بعد از مهاجرت خیلی خیلی اتفاقی و بر اثر سهل انگاری پدر شدم. البته پسرم (واران) نه ماه بعد به دنیا اومد واز قضا اینبار اصلن اتفاقی نبود چون من و مادرش که من اینجا (مورچه، کلوچه، آلوچه، جانا، گلی و گاهی شقایق صداش می کنم و شما بر حسب موقعیت باید تشخیص بدید منظورم مامان وارانِ) با پای خودمون رفتیم بیمارستان و از دکتر خواستیم تا واران رو به دنیا بیاره.

القصه، اینجا خاطرات و ماجراهای پدری رو خواهید خوند که شغل اصلیش خانه داریه و از پسرش مراقبت می کنه. 

فراموش کردم که بگم پسرم الان 16 ماهشه و تبدیل به یه هیولای سیری و خستگی ناپذیر شده.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Colby7fbggggf homepage Jim Kris مشاوران آموزش پیکاسو هنر آژانس تبلیغاتی نوژن آشنايي با انواع بيمه ها در ايران ترجمه دروس سطح عالی هفتاد سی